** تقدیم به تنها عشقم **

متن مرتبط با «شعر عاشقانه» در سایت ** تقدیم به تنها عشقم ** نوشته شده است

عاشقانه

  • عاشقانه 1

  • عاشقانه فروغ فرخزاد

  • ای شب از رویای تو رنگین شده سینه از عطر توام سنگین شده ای به روی چشم من گسترده خویش شادیم بخشیده از اندوه بیش همچو بارانی که شوید جسم خاک هستیم زآلودگی ها کرده پاک ای تپش های تن سوزان من آتشی در سایهء مژگان من ای ز گندمزارها سرشارتر ای ز زرین شاخه ها پر بارتر ای در بگشوده بر خورشیدها در هجوم ظلمت تردیدها با توام دیگر ز دردی بیم نیست هست اگر، جز درد خوشبختیم نیست ای دل تنگ من و این بار نور؟ هایهوی زندگی در قعر گور؟ ای دو چشمانت چمنزاران من داغ چشمت خورده بر چشمان من پیش از اینت گر که در خود داشتم هرکسی را تو نمی انگاشتم درد تاریکیست درد خواستن رفتن و بیهوده خود را کاستن سر نهادن بر سیه دل سینه ها سینه آلودن به چرک کینه ها در نوازش، نیش ماران یافتن زهر در لبخند یاران یافتن زر نهادن در کف طرارها آه، ای با جان من آمیخته ای مرا از گور من انگیخته چون ستاره، با دو بال زرنشان آمده از دور دست آسمان جویخشکسینه ام را آب تو بستر رگهایم را سیلاب تو در جهانی اینچنین سرد و سیاه با قدمهایت قدمهایم براه ای به زیر پوستم پنهان شده همچو خون در پوستم جوشان شده گیسویم را از نوازش سوخته گونه هام از هرم خواهش, ...ادامه مطلب

  • اعتراف عاشقانه

  • بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شدهفکر نکن بی وفا هستم ، دلم از سنگ نشده...اعتراف میکنم اینک در حسرت روزهای شیرین با تو بودنمباور نمیکنم اینک بی توامکاش میشد دوباره بیایی و یک لحظه دستهایم را بگیریکاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای مرا ببینیتا دوباره به چشمهایت خیره شوم ، تا بر همه غم و غصه های بی تو بودن چیره شوم...کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای نگاهت کنم ، با چشمهایم نازت کنمدر حسرت چشمهایت هستم ،چشمهایی که همیشه با دیدنش دنیایم عاشقانه میشدبگذار اعتراف کنم که بدجور دلم هوایت را کردهدر حسرت گرمی دستهایت ، تا کی باید خیره شوم به عکسهایت ، هنوز هم عاشقم ، عاشق آن بهانه هایت...کاش بودی و به بهانه هایت نیز راضی بودم ، کاش بودی و من دیگر از سردی نگاهت شاکی نبودمهر چه خواستم از تو بگذرم از همه چیز گذشتم جز تو ، هر چه خواستم فراموشت کنم همه را فراموش کردم جز تو ، هر چه خواستم به خودم بگویم هیچگاه ندیدم تو را ، چشمهایم را بستم و باز هم دیدم تو را ، هر چه خواستم دلم را آرام کنم ، آرام نشد دلم و بیشتر بهانه تو را گرفت ، هر چه خواستم بگویم بی خیال ، بی خیالت نشدم و به خیالت تا جایی که فک, ...ادامه مطلب

  • عاشقانه عکس

  • شعر

  • در شهر هی قدم زد و عابر زیاد شد ترس از رقیب بود ، که آخر زیاد شد این قدرهام نصف جهان جمعیت نداشت با کوچ او به شهر مهاجر زیاد شد یک لحظه باد روسری اش را کنار زد از آن به بعد بود که شاعر زیاد شد هی در لباس کهنه اداهای تازه ریخت هی کار شاعران معاصر زیاد شد از بس که خوب چهره و عالم پسند بود بین زنان شهر سَر و سِر زیاد شد گفتند با زبان خوش از شهر ما برو ساک سفر که بست ، مسافر زیاد شد,شعر غزل,شعر,شعر عاشقانه,شعر عن الحب,شعر حب,شعر نو,شعر عن الام,شعر حافظ,شعر نزار قباني,شعر مولانا ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها